کابوس واقعي

ل صادقي
leila_am1355@yahoo.com

راه های زیادی می تونه برات وجود داشته باشه! همه همین رو می گن. میگن هنوز خیلی وقت داری. سعی می کنی به خودت تلقین کنی! سعی می کنی به خودت تفهیم کنی. که هنوز خیلی وقت داری. می گن بتید باورت بشه. پس شروع می کنی به تکرار کردن: خیلی وقت دارم، خیلی وقت دارم ...
اما یه چیزی ته قلبت می گه اینا همش دروغه! یه چیزی از ته قلبت فریاد می کشه. میگن نباید به این فریاد اهمیت بدی، میگن همه این فریاد رو از ته قلبشون شنیدن ولی بهش اعتنا نکردن! بخاطر همینه که الان دارن زندگی میکنن!هوای بیرون بارونیه، بارون ریز ریز. آسمون گرفته مثل قلبت و فکر می کنی که دیر شده! باز همون حس قدیمی. فکر می کنی وقت نداری، فکر می کنی خیلی عقبی .. ولی باز تکرار می کنی: وقت دارم، وقت دارم ...
اینو اونا بهت گفتن! گفتن که تکرار کنی! گفتن که بی خیال بشی. چند وقته توی اتاقت سایه می بینی، سیاه سیاه.. وقتی سرت رو بر میگردونی در میرن. اولش به کسی نگفتی، فکر کردی فکر می کنن دیوونه شدی! ولی بعد سایه ها زیاد شدن. فکر کردی باید بری پیش روانپزشک! به روانپزشکت زنگ زدی، گفت وقت نداره، گفت با سایه ها قرار ملاقات داره! با مادرت حرف می زنی، مادرت میگه این عادیه! میگه همه این سایه ها رو می بینن، ولی بهشون اعتنا نمی کنن! بخاطر همینه که الان دارن زندگی می کنن... حالا سایه ها همه جا هستن، حتی توی آینه! امروز وقتی رفتی جلوی آینه سیاه سیاه بود!
راه های زیادی می تونه برات وجود داشته باشه! آینده، فردا، همه مال توئه! همه همینو می گن.
هرکی با انگشت یه راه رو نشون می ده! هرکی یه طرفو! نگاه می کنی شاید راهت رو بین اونا پیدا کنی. اما همه راهها مارپیچن، همه به یه طرف ختم می شن، به یه راه و ته اون راه یه شبح! فریاد میزنی، داد می زنی، شیشه اتاقت رو میشکنی! مادرت میار تو اتاق، نگاه می کنه، میره بیرون تلفن میزنه به شیشه بر! با صدای بلند می گه:" نگران نباش، فردا میان شیشه رو میندازن!" گریه ات می گیره، دنبال کسی می گردی که کمکت کنه، راه می افتی تو خیابون، شبح ها هم دنبالت....
خواب می بینی؟ تو خیابون پر آدمکه، خوش قیافه، خندان و سرد! می خوای برگردی به اتاقت، اما راهت رو گم کردی! "کدوم راه رو برم تا به اتاقم برسم؟" این یه سوال بزرگه! میگن خیلی ها این سوال رو از خودشون پرسیدن! ولی بعدا اصلا یادشون رفته که گم شدن، بعدش هم اصلا به سوالشون اعتنا نکردن! بخاطر همینه که الان دارن زندگی می کنن! از یک عابر کمک می خوای:" ببخشید شما ... ، می پری عقب، اونم یه شبحه!
با صدای بلند کمک می خوای! همه با دست راه رو بهت نشون می دن! هرکی یه راه رو! هرکی یه طرف رو! همه راه ها هم آخرش یکی می شن و آخر اون راه بازهم یه شبح!میدوی، دلت برای اتاقت تنگ شده اما آدمکها تموم نمی شن!به همه تنه می زنی! می دوی! بلند می شی! می افتی!
همه میگن راه های زیادی می تونه برات وجود داشته باشه...
راه خونه رو پیدا می کنی، کلید میاندازی تا در رو باز کنی! در باز نمی شه!به زور در رو باز می کنی، باورت نمی شه! پشت در یه دیواره! با مشت با تمام نیرو می کوبی به دیوار! دستت میشکنه، انگشتات خرد میشن و یکی یکی می افتن! اما دیوار سرجاشه....
از خواب می پری!! همه چیز رو خواب دیدی! نفس راحتی می کشی، بیرون اتاقت صدایی توجهت رو جلب می کنه! مادرته که داره با شیشه بر صحبت می کنه! خواب بودی یا بیدار؟؟ می دوی طرف پنجره، خودت رو می اندازی پایین!!

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31042< 3


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي